ببین قناری چگونه ز شوق میلرزد... نترس از شب یلدا ، بهار آمدنی است ....
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد...
ناگزیر از سفرم، بی سر و سامان چون «باد»به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزادکوچ تا چند؟! مگر می شود از خویش گریخت«بال» تنها غم غربت به پرستوها داداینکه «مردم» نشناسند تو را غربت نیستغربت آن است که «یاران» ببرندت از یادعاشقی چیست؟به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شادچشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ایاشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد
برچسبها: دلنوشته های خسته, شعر در مورد گرفتار, شعر های فاضل نظری, عکس نوشته های بلک کینگ
نوشته شده در شنبه هفتم مرداد ۱۳۹۶ساعت 19: مرا میبینی (:...
ما را در سایت مرا میبینی (: دنبال می کنید
برچسب : گرفتار,رهایی,نتوان,آزاد, نویسنده : beyademan بازدید : 99 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 12:07